عدالت در عرصهی سیاسی
نفی قدرتزدگی
سیاست در پیوند با قدرت است، (1) ولی اصل قرار گرفتن قدرت و قدرتمداری ماهیت سیاست را به قدرتزدگی میکشاند که منشأ تباهی، ستمکاری و تجاوزگری در این عرصه است. اگر قدرت مهار نشود، همه چیز را به اسارت خود در میآورد، و قدرتزدگی سیاسیِ شکل گرفته، هیچ حد و مرزی را پاس نمیدارد."قدرت، فاسدکننده است، زیرا به فرمانروایان امکان میدهد که شهوات خود را به زیان فرمانبران ارضا کنند."
"قدرت، فاسد میکند؛ قدرت مطلق، مطلقاً فاسد میکند." (2)
قدرت یعنی وسوسهی دائمی، و همانگونه که آلن (Alain) میگوید: در جهان آدمی نیست که قدرت هر کاری را بدون محدودیت داشته باشد و عدالت را فدای شهوات خود نکند.» (3) قدرت زمینهساز استبداد و خودکامگی است، و چنان چه انسان فارغ از اخلاق گام در عرصهی سیاست بگذارد و قدرتش مهار نگردد، در هر مرتبهای که باشد، به خودکامگی گرفتار میآید، و چیزی از عدالت باقی نمیگذارد. قدرت انسان را به برتریجویی و امتیازخواهی میکشاند، و میل به تمامیتخواهی را دامن میزند، و در این صورت سیاست نمیتواند راهی به عدالت ببرد. امام علی (علیهالسلام) درباره خطر قدرت و قدرتزدگی فرموده است:
«مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ.» (4)
هرکه حاکم شود و قدرت یابد، امتیازجویی و استبداد نماید.
«مَنْ نَالَ اسْتَطَالَ.» (5)
آن که به نوایی و مقامی رسید، خود را ازدیگران برتر دید.
سخن امام (علیهالسلام) افادهی عموم دارد و قدرتزدگی در هر کس بدین نتایج منجر میشود. قدرتزدگی یعنی قدرتزده، لباس برتریجویی، خودکامگی، و تمامتخواهی دربر نماید که حاصل آن جز ستمگری نیست. امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) در هشداری جدّی به مالک اشتر فرموده است:
«وَ إِذَا أَحْدَثَ لَکَ مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ سُلْطَانِکَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِیلَةً، فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْکِ اللَّهِ فَوْقَکَ، وَ قُدْرَتِهِ مِنْکَ عَلَى مَا لَا تَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ نَفْسِکَ، فَإِنَّ ذَلِکَ یُطَامِنُ إِلَیْکَ مِنْ طِمَاحِکَ، وَ یَکُفُّ عَنْکَ مِنْ غَرْبِکَ، وَ یَفِیءُ إِلَیْکَ بِمَا عَزَبَ عَنْکَ مِنْ عَقْلِکَ.» (6)
اگر قدرتی که از آن برخورداری، نخوتی در تو پدید آرد یا خود را بزرگ بشماری، بزرگیِ حکومت خداوند را بر فراز خویش بنگر، و توانمندی او را دربارهی خودت که تو را دربارهی خویش هیچ توانمندی نیست؛ که چنین نگریستن، سرکشی تو را فرو مینشاند، و تندی و تیزیات را بازمیدارد، و خِرَدِ رفتهات را به تو باز میگرداند.
قدرتزدگی، آدمی را به سرکشی، قانونشکنی، تندی و تیزی میکشاند، و جایی برای خِرَدورزی نمیگذارد؛ و در این صورت سیاستی ظهور مینماید که با زیر پا گذاشتن همهی مرزها، حریمها، و قواعد اخلاقی و انسانی، عدالت را از هر جهت به بند میکشد و راه ستم را از هر طرف میگشاید. امام علی (علیهالسلام) در تبیین چنین سیاستی فرموده است:
«وَاللَّهِ لَا یَزَالُونَ حَتَّى لَا یَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً إِلَّا اسْتَحَلُّوهُ وَلَا عَقْداً إِلَّا حَلُّوهُ.» (7)
به خدا، که بر سر کار بمانند تا حرامی از خدای را نگذارند جز آن که آن را حلال شمارند، و پیمانی استوار نماند، جز آن که آن را بگسلانند.
نفی خودکامگی
قدرت زمینهساز استبداد و خودکامگی است، و چنان چه انسان فارغ از اخلاق گام در عرصهی سیاست بگذارد و قدرتش مهار نگردد، در هر مرتبهای که باشد، به خودکامگی گرفتار میآید، و چیزی از عدالت باقی نمیگذارد. سیرهی امام علی (علیهالسلام) بر نفی خودکامگی به تمام معنا استوار بود، که امام (علیهالسلام) استبداد و خودکامگی را مایهی هلاکت فرد و جامعه میدید، چنان که میفرمود:«مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیَةِ هَلَکَ.» (8)
هر که خودرأیی و خودکامگی بورزد هلاک شود.
خودکامگان نه فقط خود را، که مردمان، حرمت و کرامت آنان، و دین و ایمانشان را به تباهی میکشند. خودکامگی ملازم انحطاط است، و امام (علیهالسلام) پیوسته هشدار داده است که کسی بدان میل نکند و سیاست را آلودهی آن نسازد. در هشدارهای وی آمده است:
«الاِسْتِبْدَادُ بِرَأْیِکَ یُزِلُّکَ وَ یُهَوِّرُکَ فِی الْمَهَاوِی.» (9)
خودرأیی و خودکامگی تو را میلغزاند و در پرتگاهها میافکند.
«الْمُسْتَبِدُّ مُتَهَوِّرٌ فِیِ الْخَطَاءِ وَ الْغَلَطِ.» (10)
خودرأی و خودکامه در پرتگاه خطا و نادرستی فرو میافتد.
امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) در عرصهی سیاسی، استبداد و خودکامگی را ملغی میدانست و حاضر نبود برای پیشبرد امور، و دستیابی به اهداف سیاسی خود، به روشهای استبدادی و خودکامانه دست یازد، که این را مایهی تباهی خود میدانست. بهترین سیاستمداران، زمانی که در تنگناها قرار میگیرند، راهِ گشودن معضلات حادّ و مشکلات کمرشکن حکومت را، به کارگیریِ استبداد و خودکامگی میدانند، و توسل به این امور را هر چند برای مدتی کوتاه موجه میشمارند، و به راحتی به روشهای مستبدّانه و خودکامانه روی میکنند، اما امام علی (علیهالسلام) در هیچ شرایطی استبداد و خودکامگی ننمود و به کسی نیز اجازهی چنین امری را نداد. (11) او به صراحت در عهدنامهی مالک اشتر فرمود:
«وَلَا تَقُولَنَّ إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ، فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ فِی الْقَلْبِ، وَمَنْهَکَةٌ لِلدِّینِ، وَتَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیَرِ.» (12)
و مبادا بگویی من بر آنان مسلّطم، از من فرمان دادن است و از ایشان فرمان بردن؛ زیرا این کار دل را تیره و تباه کند، و دین را ناتوان و فرسوده سازد، و دگرگونی را نزدیک گرداند.
امام (علیهالسلام) استبداد و خودکامگی را تا این اندازه مایهی تباهی و ستمگری میداند. او کارگزاران خود را به شدت از خودرأیی و خودکامگی پرهیز میداد و بازمیداشت؛ وی در نامهی خود به اشعث بن قَیْس، استاندار آذربایجان، چنین فرمود:
«لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّةٍ.» (13)
این حق برای تو نیست که در میان شهروندان به استبداد و خودرأیی عمل نمایی.
امام (علیهالسلام) در سختترین شرایط نیز استبداد و خودکامگی ننمود، و نظر سیاسی خود را به کسی تحمیل نکرد. آن حضرت به خوبی میدانست که کمترین خودکامگی در عرصهی سیاسی به چنان نتایج تباهی منتهی میگردد که قابل جبران نیست.
نفی خشونتورزی
سیاست زمانی به عدالت راه میبرد که از خشونتورزی پاک باشد. خشونت سیاسی همه چیز را از مجرای خود بیرون میبرد و انواع ستمکاریها و ستمپذیریها را به بار میآورد، چنان که امام علی (علیهالسلام) در نقد سیاست عمر بن خطاب گفت:«فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَةٍ فَشْنَاءَ، یَغْلُظُ کَلْمُهَا، وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا... فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَشِمَاسٍ وَتَلَوُّنٍ وَاعْتِرَاضٍ.» (14)
پس [خلیفهی اول] امر خلافت را [پس از خود] در جایگاهی بس خشن قرار داد. سخن گفتن او تند و تیز بود، و برخورد و ارتباط او خشن... به ذات خداوند سوگند که مردم در این دوران به بیراههروی، سرکشی، ریاکاری، پهناروی و افراط و تفریط دچار شدند.
در همهی تاریخ، عرصهی سیاست محل تاخت و تاز خشونت بوده است و بسیاری بر این باور بودهاند که خشونت راهکاری موفق برای هموار کردن راه خود و دستیابی به مقاصد خویش است، ولی امام علی (علیهالسلام) این راهکار را مردود میدانست و حاضر نبود به هیچ روی سیاست خود را به خشونت آلوده سازد. بیست و پنج سال پیش از او سیاست بر انواع خشونتها متکی بود و مردم نیز بدان خو کرده بودند، و امام (علیهالسلام) تلاش میکرد تا به دور از روشهای خشن، آنان را راه بَرَد و به مقصد رسانَد. رویاروی این سیاست، معاویه قرار داشت که به خوبی از زبان تطمیع و تهدید، و زور و خشونت بهره میگرفت، و به سبب فرهنگ فراهم شده برای پذیرش این امور، کار خود را پیش میبرد، و امام (علیهالسلام) چون نمیخواست به خشونت متوسّل شود، در تنگنا قرار میگرفت.
«شگفتآور این که تودهی مردم شام، بدون این که از معاویه چیزی دریافت کنند، تنها با سیاست تزویر، تطمیع و تهدید، بدون چون و چرا از او اطاعت میکردند؛ اما تودهی مردم کوفه، با این که در کنار امام (علیهالسلام) از منافع مادی نیز بیبهره نبودند، فرمان نمیبردند.» (15) امام (علیهالسلام) در این باره به آنان گفت:
«أوَ لَیْسَ عَجَباً أَنَّ مُعَاوِیَةَ یَدْعُو الْجُفَاةَ الطَّغَامَ فَیَتَّبِعُونَهُ عَلَى غَیْرِ مَعُونَةٍ وَ لَا عَطَاءٍ. وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ - وَ أَنْتُمْ تَرِیکَةُ الْإِسْلَامِ وَ بَقِیَّةُ النَّاسِ - إِلَى الْمَعُونَةِ أَوْ طَائِفَةٍ مِنَ الْعَطَاءِ، فَتَفَرَّقُونَ عَنِّی وَتَخْتَلِفُونَ عَلَیَّ؟!» (16)
آیا شگفتآور نیست که معاویه فرومایگان پستِ بیسروپا را بی دادن کمک مالی و بخششی فرا میخواند و از او پیروی میکنند، و من شما را - که یادگار اسلام و بازماندهی مردمید - با کمک مالی و بخشش فرامیخوانم، و شما از گِرد من پراکنده میشوید و بر من به ناسازگاری میپردازید؟!
امام (علیهالسلام) آنان را به خوبی میشناخت و نیک میدانست که با تندی و خشونت هم تودهها و هم سران و بزرگانِ ناسازگار به اطاعت در میآیند و کارها - هر چند موقت - به سامان میآید، اما او خشونتورزی را بر خود ممنوع میدید و هرگز چنین نکرد؛ (17) بلکه سخن او در برابر ناسازگاری و ستیز آنان، و هنگام مخالفت و نافرمانیشان، این بود:
«لَقَدْ کُنْتُ أَمْسِ أَمِیراً، فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَأْمُوراً؛ وَ کُنْتُ أَمْسِ نَاهِیاً، فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَنْهِیّاً. وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ وَ لَیْسَ لِی أَنْ أَحْمِلَکُمْ عَلَى مَا تَکْرَهُونَ!» (18)
بیگمان دیروز فرمان میدادم، و امروز فرمانم میدهند. دیروز بازمیداشتم، و امروز بازم میدارند. شما ماندن را دوست میدارید، و برای من روا نیست که شما را به چیزی وادارم که خوش نمیدارید.
علی (علیهالسلام) حاضر نبود با تندی و خشونت مردمان را با خود همراه سازد، که خشونتورزی را از اساس نادرست میدانست.
«در سیاست علوی، دستیابی به اهداف، در صورتی صحیح است که مردمان، آزادانه بیندیشند و برنامههای اصلاحی را برگزینند، و بدان گردن نهند. امام (علیهالسلام) هرگز روا نمیداشت که آن چه را حق و استوار میدانست، با زبان شمشیر خشونت، به مردمان بقبولاند و آنان را به اطاعت وادارد، چرا که در نهایت، مردم، راهی را برخواهند گزید که بدان دل بستهاند.» (19)
امام علی (علیهالسلام) حل کردن مشکلات با خشونت را خلاف حق و عدالت میدانست و آن چه برای او اصل بود، پاسداشت حق و عدالت بود، نه پیشبرد امور با زیر پا گذاشتن حق و عدالت.
امام (علیهالسلام) بر این باور بود که میتوان مشکلات سیاسی را با خشونت به گونهای زودگذر حل کرد و امور را پیش برد، ولی این کار را خلاف مبانی خود میدانست و به هیچ وجه بدان روی نمینمود. (20) از امام صادق (علیهالسلام) روایت شده است که امام علی (علیهالسلام) به مردم کوفه میگفت:
«یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ، أَتَرَوْنِی لَا أَعْلَمُ مَا یُصْلِحُکُمْ؟! بَلَی، وَلکِنّی أَکْرَهُ أَنْ أُصْلِحَکُمْ بِفَسَادِ نَفْسِی.» (21)
ای مردم کوفه! آیا گمان میکنید نمیدانم چه چیزی شما را به سامان میکند؟ چرا؛ ولی بیزارم که شما را با تباه ساختن خویش به سامان آورم.
همچنین آن حضرت بدانان میگفت:
«لَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّ الَّذِی یُصْلِحکُمْ هُوَ السَّیْفُ، وَ ما کُنتُ مُتَحَرِّیاً صَلَاحَکُمْ بِفَسَادِ نَفْسِیِ، وَلکِنْ سَیُسَلِّطُ اللهُ عَلَیْکُمْ بَعْدِی سُلْطَانٌ صَعْبٌ.» (22)
بیگمان میدانم آن چه شما را به سامان میآورد، شمشیر [و خشونت] است، ولی من به سامان آوردن شما را با تباه کردن خویش نمیجویم. لیکن پس از من، حکومتی خشن بر شما مسلط خواهد شد.
امام علی (علیهالسلام) حاضر نمیشود سیاست خشن پیش گیرد، و برای حفظ حکومت و موقعیت خود، و دست یافتن به اهداف خویش، بر مردم ناهمراه، و سران و بزرگان امتیازخواه شمشیر برکشد و با خشونت آنان را همراه خود سازد، هر چند حکومتش فروپاشد، و در راه پایداری بر حق و عدالت، جان بازد. سیاستمداران تنگنظر و انحصارطلب، همه را یا با خود میبینند، و یا بر خود؛ یا آنان که بدیشان سود میرسانند، یا آنان که بر زیان ایشاناند؛ و بر چنین مبنایی، به ارعاب، سرکوب، و تجاوز و ستم میپردازند و مردمان را چونان بردگان خویش میخواهند. «امام علی (علیهالسلام) تصریح میکند که راه تعامل با مردم [ناهمراه و نافرمان]، و سر به راه کردن آنان را با زبان خشونت و شمشیر میداند، و میتواند با شمشیر، کژیهای آنان را راست کند، و سرکشان را به اطاعت وادارد؛ اما این کار را نمیکند. او میفرماید: اصلاح شما با بهرهگیری از خشونت، بهایی دارد، و آن، تباه ساختن ارزشهای اخلاقی است، که حاضر نیستم چنین بهایی را بپردازم. این، نه با خوی من سازگار است، و نه با فلسفهی حکومت من؛ اما بدانید که پس از من، روزگار دشواری در انتظار شماست. شما با این رفتارها و برخوردها، زمینه را برای حکومت کسانی آماده میسازید که با شما جز با زبان شمشیر، سخن نخواهند گفت.» (23)
بدینترتیب، علی (علیهالسلام) دشواریهای سیاست عدالتگرا را به جان خرید ولی هرگز به خشونت نگرایید. او به درستی میدانست که خشونت در سیاست چه ماهیت پلیدی دارد و بر سر زمامداران و مردمان چه میآورد. خشونت در سیاست نه فقط زمامداران را به پستترین مراتب سقوط میدهد و به زشتترین رفتار میکشاند، که مردمان را نیز به انواع تباهیها گرفتار میسازد.
نفی تنگنظری و انحصارطلبی
سیاستی میتواند همدم عدالت گردد که از تنگنظری و انحصارطلبی پاک باشد. اگر سیاستمداران جز خود را نبینند، و جز به منافع خود نیندیشند و همه چیز را برای خود بخواهند، قدرتِ مهار نشده، به سرعت اشخاص را به خودگزینی و انحصارطلبی سیاسی سوق میدهد، و بیعدالتی را در همه چیز جاری مینماید. تنگنظری و انحصارطلبی در عرصهی سیاست منجر به پیدایش گروههای قدرتگرای خودخواه و تمامیتطلبی میشود که منافع عمومی را به انحصار خود درمیآورند و مقابل هرگونه توزیع قدرت میایستند و شریان همه چیز را در اختیار میگیرند و برای حفظ این امور به خشونت و سرکوب متوسل میشوند. (24) امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) در توصیف سیاست اموی فرموده است:«وَایْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِی أُمَیَّةَ لَکُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِی، کَالنَّابِ الضَّرُوسِ: تَعْذِمُ بِفِیهَا، وَ تَخْبِطُ بِیَدِهَا، وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا، وَتَمْنَعُ دَرَّهَا. لَا یَزَالُونَ بِکُمْ حَتَّى لَا یَتْرُکُوا مِنْکُمْ إِلَّا نَافِعاً لَهُمْ أَوْ غَیْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ.» (25)
به خدا سوگند، پس از من بنیامیه را زمامدارانی بسیار بد خواهید یافت، مانند شتری خشن و چموش، که به دهان گاز میگیرد و با دست به زمین میکوبد و با پا لگد میزند و از قطرهای شیر نیز دریغ میورزد. پیوسته با شما چنین کنند و سلطهی آنان بر شما چندان بپاید تا از شما کسی را به جا نگذارند، جز آن که به آنان سودی رساند، یا زیانی به ایشان بازنگرداند.
در سیاستِ تنگنظرانه و انحصارطلبانه، آزادی، اخلاق، حقوق و عدالت ذبح میشود، و همه چیز و همه کس با چارچوبهای تنگ و انحصاری چنین سیاستی سنجیده میشود؛ مردمان و گروههای اجتماعی و سیاسی بر این مبنا جایگاه مییابند، و هر کس و هر گروه در آن چارچوب باشد، بهرهمند میگردد، و هر کس و هر گروه بیرون از آن چارچوب بماند، مطرود و محکوم خواهد بود، و بیبهره میماند. سیاستمداران تنگنظر و انحصارطلب، همه را یا با خود میبینند، و یا بر خود؛ یا آنان که بدیشان سود میرسانند، یا آنان که بر زیان ایشاناند؛ و بر چنین مبنایی، به ارعاب، سرکوب، و تجاوز و ستم میپردازند و مردمان را چونان بردگان خویش میخواهند. به بیان امام علی (علیهالسلام):
«وَلَا یَزَالُ بَلَاؤُهُمْ عَنْکُمْ حَتَّى لَا یَکُونَ انْتِصَارُ أَحَدِکُمْ مِنْهُمْ إِلَّا کَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ.» (26)
و بلای آنان چندان مانَد تا یاری خواستنِ هر یکتان از آنان، درست همانند درخواست بردهای از ارباب خویش، و تابعی از متبوع خویش باشد.
پینوشتها:
1. در تعریف علم سیاست با وجود اختلافهای بسیار، مفهوم قدرت پیوسته لحاظ شده است، چنان که گفتهاند: سیاست به معنای عام آن یعنی فنّ کشورداری و کسب قدرت اجتماعی است. بنیاد فلسفهی سیاسی در غرب، ص 1. همچنین آن را علم قدرت، علم حکومت بر کشورها، و فن و عمل حکومت بر جوامع انسانی دانستهاند. اصول علم سیاست، صص 3-4. و نیز آن را علم فرمانروایی دولتها، و معرفت به کلیه چیزهایی دانستهاند که به فنّ حکومت کردن یک دولت و رهبری روابط آن با سایر دولتها ارتباط دارد؛ و علم فرماندهی در کلیهی جوامع انسانی است. جامعهشناسی سیاسی، صص 15-16. و مهمترین مفاهیم وارد در آن را قدرت و علم به دست گرفتن دولت در کشور معرفی کردهاند. مبانی سیاست (جامعهشناسی سیاسی)، ص 72.
بنابراین مهمترین و کلیترین موضوعهای مورد قبول در علم سیاست، عبارتند از: دولت، حکومت و قدرت. مسائل اساسی علم سیاست، ص 26.
2. این سخن، عبارت مشهور لرد اکتون (Lord Acton) است:
«Power tends to corrupt, absolute power corrupts absoluetly.»
نام کامل لرد اکتون، مورخ انگلیسی:
Sir John Emerich Edward Dallberg-Acton است. وی در سال 1834 میلادی به دنیا آمد و به سال 1902 از دنیا رفت. ر.ک:
Essays on freedom and Power.
3. اصول علم سیاست، ص 15.
4. نهجالبلاغه، حکمت 160.
5. همان، حکمت 216.
6. همان، نامهی 53.
7. همان، کلام 98.
8. همان، حکمت 161.
9. شرح غررالحکم، ج 1، ص 390.
10. همان، ص 317.
11. ر.ک: تفسیر موضوعی نهجالبلاغه، ص 101.
12. نهجالبلاغه، نامهی 53.
13. همان، نامهی 5.
14. همان، خطبهی 3.
15. سیاست نامهی امام علی (علیهالسلام)، ص 119.
16. نهجالبلاغه، خطبهی 180.
17. نک: سیاست نامهی امام علی (علیهالسلام)، ص 119.
18. نهجالبلاغه، کلام 208.
19. سیاست نامهی امام علی (علیهالسلام)، ص 120.
20. نک: همان.
21. امالی المفید، ص 207؛ بحارالانوار، ج 41، ص 110.
22. الارشاد، ص 134؛ الاحتجاج، ج 1، ص 175؛ بحارالانوار، ج 34، ص 138؛ نهج السعادة فی مستدرک نهجالبلاغة، ج 2، ص 573.
23. سیاست نامهی امام علی (علیهالسلام)، ص 121.
24. تفسیر موضوعی نهجالبلاغه، ص 105.
25. نهجالبلاغه، خطبهی 93.
26. همان.
دلشاد تهرانی، مصطفی؛ (1394)، سبک زندگی در نهجالبلاغه (سیرهشناسی): عدالت، تهران: انتشارات دریا، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}